رفته بودم برای بچهها خاک بخرم یک تخته اسکرچ دیدم با خودم گفتم شاید این توجه بچهها رو جلب کنه که کمتر مبلهای خونه رو سوراخ سوراخ بکنن.دیدم یک کیسه کوچولوی سنبل الطیب هم اشانتیونشه. نوشته بود دم کنید و اسپری کنید روی تخته. گیاه رو دم کردم و تفالهاشو گذاشتم تو قوری بمونه که خشک شد باهاش بالشتک درست کنم تا بچهها باهاش بازی بکنن. منم بهشون بخندم.اسپری رو زدم به تخته و گذاشتم جلو بچهها.ریزه مثل یه بچه خوب اومد و بو کرد و گفت این 18+ هست و من نیستم.بعدش پوما اومد و یک کام گرفت و رو سرامیکها ولو شد و رفت تو خلسه فقط گاهی با سرمستی این پهلو اون پهلو میشد.ببری هی بو کرد و هی خرخر کرد و هی صورتشو مالید به تخته و همین طوری تو عالم خودش بود.زردالو تخته رو دندون دندون میکرد و گاز میگرفت و به شدت عصبی شده بود. بعد هم تا من غافل شدم رفته بود و همه تفالهها رو خورده بود.نتیجه این شد که من یک ساعتی ادا اصولهای اینها رو نگاه کردم و خندیدم و فیلم گرفتم و کیفور شدم. اما اینها تا نصفه شب بیدار بودن و زردالو تا صبح نخوابید و دچار توهم شده بود. وقتی خواب بودم دوبار از بالای کمد گرومپی پرید پایین به هوای اینکه یک چیزی رو داره شکار میکنه. و منو بقیه رو زهرترک کرد.اینو نوشتم تا فکر نکنید من خیلی هم
مادر خوبی هستم. + نوشته شده در شنبه چهاردهم مرداد ۱۴۰۲ساعت 15:48  توسط منجوق | کاغذ پاره های من...
ما را در سایت کاغذ پاره های من دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : 9manjooghf بازدید : 73 تاريخ : چهارشنبه 18 مرداد 1402 ساعت: 14:41